شروعی دوباره
شروعی دوباره
بی تو طوفان زده دشت جنونم
قالب وبلاگ
عشق، رفاقت، شهرت طلبي ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است
وشايد قوي ترين جذابيت وصال در همين باشد
كه آدمي در هنگام وصال هرگز گمان نمي برد كه روزي تنها خواهد ماند
تو گاهي خيال مي كني گمشده خود را باز يافته اي
اما بسيار زود درمي يابي كه اين بازيافته ات قدري بزرگتر از بخش گمشده توست
يا قدري كوچكتر
گاهي او را مي يابي و مدت كوتاهي در خوشبختي رسیدن به او به سر مي بري و
اما گاه او رشد مي كند و از خلاء تو يا حتي خود تو بزرگتر مي شود و ديگر در درونت نمي گنجد
آن گاه او بدل به قطعه گم شده يك نفر ديگر مي شود و
تو را براي جستن دايره خود ترك مي كند
 
گاه نيز تو بزرگ مي شوي و
او كوچك باقي مي ماند و روزي ناگهان درمي يابي كه (او) قطعه گم شده ي تو نبود
 
 
گاهي هم (او) را مي يابي و اين بار از ترس آنكه مبادا از دست تو ليز بخورد و برود
سفت نگهش مي داري ، دو دستي به او مي چسبي و
ناگهان گمشده تو زير بار اين فشار خرد و له مي شود
و سرانجام نيز از دست مي دهي اش
احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن
تنها مي ماني
گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيدا كني
كه مبادا دوباره گمش كني
همیشه آن كس كه بيشتر دوست دارد، ضعيف تر است و بيشتر رنج مي برد
و همين ضعف است كه احساس بي ثباتي به آدم مي بخشد
زيراآدم تماميت خود را منوط به چيزي مي كند كه ثباتي ندارد
ما همواره خود را قطعه هايي گم شده حس مي كنيم. ما همواره در انتظار نشسته ايم؛
درانتظار كسي كه از راه برسد و ما را با خود ببرد، كه بيايد و ما را كامل كند
بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس مي كنيم
برخي از ما شايد براي هميشه در انتظار (او) بمانيم و بنشينيم و بپوسيم
برخي از ما ، ديروز، امروز و هر روز قطعه هايي گمشده بوده ايم
گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند
 
گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند
برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند
همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداريم
به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم
اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم
و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم
برخي رابطه ها ظريفند ، به طوري كه به كوچكترين نسيمي مي شكنند
و برخي رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخمي مي كنند
برخي بيش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و
روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است
كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد
برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم
برخي هرگز ما را نمي بينند ونمي يابند و برخي ديگر
بيش از اندازه به ما خيره مي شوند
بعضي وقت ها هم بعضي ها توي زندگي تو راه مي يابند
اما هیچ گاه تو را نمي فهمند
مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی
دستت را سوزانده است
گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم
گاه براي يافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم
و همه چيز را به كف مي آوريم و اما (او) را از كف مي دهيم
گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد
زيرا تو او را كامل نمي كني
تو قطعه گمشده او نيستي
تو قدرت تملك او را نداري
گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند
و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي
بي نياز از قطعه هاي گم شده
او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني
راه بيفتي ، حركت كني
او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند
اما پيش از خداحافظي مي گويد: شايد روزي به هم برسيم
مي گويد و مي رود
و آغاز راه برايت دشوار است
اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است
وداع با دوران كودكي دردناك است،‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست
و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي
و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود
اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي
از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي
و تنها
بروي و بروي و بروي
=============
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا

زمین خورده ام


نظرات شما عزیزان:

بشار
ساعت14:23---14 آبان 1390

روی تخته سیاه جهان

زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت:
باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه
با خودش برد.

***
آی خورشید
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس:
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آموز خوبی نبود


عرفان نظرآهاری


بشار
ساعت14:22---14 آبان 1390

روی تخته سیاه جهان

زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت:
باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه
با خودش برد.

***
آی خورشید
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس:
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آموز خوبی نبود


عرفان نظرآهاری


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, ] [ 22:18 ] [ طیبه ] [ ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شروعی دوباره و آدرس star65.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 248
بازدید کل : 11439
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1